می دانم که جواب ممکن است همان قدر که برای من بدیهی است برای شما هم باشد، اما بعضی دوستان ما فکر می کنند چون کنش خیابانی می تواند به معنای تامین محتوای جنگ رسانه ای دشمن باشد پس لذا غلط است. اما به نظر من کنش خیابانی به این دلایل اتفاق مبارکی است:
می دانم که جواب ممکن است همان قدر که برای من بدیهی است برای شما هم باشد، اما بعضی دوستان ما فکر می کنند چون کنش خیابانی می تواند به معنای تامین محتوای جنگ رسانه ای دشمن باشد پس لذا غلط است. اما به نظر من کنش خیابانی به این دلایل اتفاق مبارکی است:
ملاصدرا برای شرح #زیبایی ، به
دلایلی که از حوصله ی این چند خط خارج است مجبور می شود #عشق را شرح دهد.
برای این کار ابتدا عشق را تعریف می کند : ان العشق هو
افراط الشوق الی الاتحاد. در واقع عشق را #شوق_اتحاد می
داند.
ملاصدرا مراحل وقوع
عشق را در ادامه توضیح می دهد:
رفع
نیاز ها ، انگیزه ی پیشبرد زندگی انسان ها است. این نیاز ها دارای اولویت و سلسله
مراتب هستند ، بعبارتی اگر یک انسان را وسط یک زمینه رها کنیم ابتدا به دنبال چه
چیزی می رود؟ به عنوان مثال قبل از اینکه به دنبال محبت برود به دنبال غذا می رود.
در طول تاریخ ، پژوهش های بسیاری برای شناخت و دسته
بندی نیاز های انسان و اولویت های آن انجام شده است. معروف ترین این دسته بندی ها
متعلق به آقای آبراهام مازلو است.
مازلو اولویت نیاز ها را اینگونه تبیین می کند: ابتدا
هوا و امنیت و سلامت و آب و غذا ، سپس تعامل اجتماعی و محبت ، سپس احترام و عزت
نفس و در آخر خودشکوفایی یا استفاده حداکثری از ظرفیت ها و استعداد های فرد.
تا اینجا نکته ی عجیبی وجود نداشت. چیزی که برای من
مهم بود و به چشم آمد توضیحی در ذیل این موضوع بود: رفع اغلب نیاز های این سلسله
مراتب مساوی با #رضایت از
زندگی نیست ، بلکه می توان گفت کسی که امنیت و غذا و تعامل و احترام دارد از زندگی
#ناراضی نیست
نه اینکه راضی است.
پس چه کسی از زندگی رضایت دارد؟ (اصطلاحا احساس خوش
بختی می کند) کسی که همه ی نیاز های این سلسله مراتب را پاسخ دهد ، یعنی علاوه بر
اینکه امنیت و غذا و تعامل و احترام دارد ، از ظرفیت ها و استعدادهایش نیز بطور
درست می تواند استفاده کند.
ممکن
است فضا یا ساختمانی برای ما به ظاهر خاطره انگیز باشد طوری که وقتی عکس هایش را
مرور میکنیم یا بعد از سال ها به آن برمی گردیم، تلی از احساس روی سرمان آوار شود.
واقعیت این است که آن
فضا بطور مستقیم مسبب ایجاد این حس ها نیست، بلکه بخاطر کنش های متقابل اجتماعی ما
با دیگر انسان ها در آن فضاهاست که این حس ها در ما ایجاد می شود.
هر چقدر یک فضا بتواند
در ایجاد تعامل مطلوب اجتماعی موثر تر باشد، آنگاه تعلق خاطر ما به آن بیشتر می
شود.
در
قبرستان قدم میزدیم و از این حرف میزدیم که وقتی آخرین نفری که اسم ما را بخاطر
دارد هم بمیرد چه اتفاقی می افتد؟
بعد پیش خودم می گفتم
که بعضی ها که هرگز از یاد نمی روند. این ساختمان هایی که هر سال برای نگهداری شان
هزینه میکنیم یاد خیلی ها را با خود نگه می دارند. امروز کلیسای نتردام که در حال
مرمت هم بود در آتش سوخت. و من فهمیدم که شاید به نسبت عمر ما، عمر ساختمان ها
زیاد باشد اما در مقیاس بزرگتر همه چیز از بین خواهد رفت.
.
پ.ن:آیا زندگی برای
«اسم» و «شهرت» و حتی «یاد و خاطره خوب» تباه است؟
آیا
عجیب نیست که یک تراژدی در زمان مشابه ، دقیقا در همان مکان قبلی و دقیقا با همان
شکل ، اما با آدم های جدید تکرار شود؟
مثلا فرض کنید یک سال
بعد از کشته شدن سهراب به دست رستم ، پهلوان جوان دیگری از توران به ایران حمله
کند و دقیقا در همان محل جنگ قبلی ، پهلوان ایرانیِ دیگری که پدر این پهلوان جدید
است دقیقا به همان شکل (خنجر در پهلو) پسر خود را بکشد.
آن وقت این سوال پیش
می آید که برای تکرار این تراژدی باید گریست یا برای تراژدی این تکرار؟
بنظرم ایده ی برابری منطقی نیست.
مهم این است که همه جامعه از یکسری حداقل ها برخوردار باشند. تفاوت
اول ملت ها در برخورداری از این حداقل هاست. این حداقل ها در بعضی ملت ها طوری است
که کسی از گرسنگی نمیرد، در بعضی امکان تملک مسکن برای همه جامعه است.
تفاوت دوم ملت ها در کیفیت این حداقل هاست. در بعضی ملت ها، مسکنِ
حداقل، قوطی کبریت است ، در بعضی ملت ها این مسکنِ حداقل ، یک آپارتمانِ شایسته ی
زیست با همان قیمت است. ارزش افزوده ای که معمار ایجاد می کند دقیقا همین جاست. .
فلان معمار فلان مسکن لوکس را در منطقه ی گران شهر طوری میسازد که هر
متر مربع بتن و آهن مصرف شده را ده برابر قیمت می تواند بفروشد. البته این هم نوعی
ایجاد ارزش افزوده است.
.
ارزش افزوده ی دوم سرمایه و (شاید)کیفیتی است که میان اهل سرمایه دست
به دست می شود و ارزش افزوده ی اول کیفیتی است که میان عموم جامعه توزیع می شود.
آنطور که از نقل قول ها و اخبار برمی آمد هفته ی گذشته بخاطر افزایش
محدودیت های پوشش بوسیله ی نیروی قهریه ی خانم در پردیس هنرها توسط دانشجویان
تجمعی شکل گرفت.
در مورد مسئله ی حجاب مخصوصا این چند سال حرف و حدیث های بسیاری گفته
و شنیده شده و اغلب راه حل های صفر و صدی و دور از انتظار داده شده.
محسن حسام مظاهری(جامعه شناس) برای برون رفت جامعه راه حلی منطقی تر
و قریب به این مضمون پیشنهاد داده است:
بارها تهران را پیاده گز کرده ام. اما در بیشتر اوقات بدون مطالعه. بدون مطالعه شهر کالبدی بی روح و شاید در بعضی نقاط زیبا یا حاوی خاطره ی شخصی باشد. اما وقتی تاریخ فضاهای شهری و ابنیه را قبل از بازدید می خوانم پرسه زدن در شهر زمین تا آسمان برایم تفاوت می کند.
حالا بهتر می توانم معنی کارهای آیزنمن را بفهمم. آیزنمن تاریخ را در قالب کالبد بیرون می کشد و به فضا هدیه می کند. قبل تر ها پیش خودم می گفتم :"خوب که چی؟ اصلا فلان قلعه ی تاریخی که قبلا زیر این دانشگاه بوده در امروز این دانشگاه چه تاثیری داره؟" حالا می فهمم که او زمان را در فرم فریز می کند تا این راه حل هوشمندانه کاتالیزوری برای تبدیل "فضا" به "مکان" باشد.
دلیل تمایل انسان به صاحب خانه شدن فقط رهایی از بار اجاره خانه و غرولند های موجر نیست. انسان با تملک "جا" یی از دنیا به دنبال نقطه ای برا اتکا، برای مراجعت مطمئن و برای تعلقی طولانی است. وقتی جایی در دنیا به او تعلق دارد خیالش راحت است که همیشه مرجعی برای مراجعت دارد. و این اطمینان خاطر است که انگیزه ی مهم او برای صاحب خانه شدن است. چیزی شبیه ازدواج؛ انسان متاهل نیز این اطمینان خاطر را دارد که در دریای روابط اجتماعی عاریتی، رابطه او با یک نفر قطعی است و همیشه یک نفر برای مراجعت وجود دارد.این وجه مشترک است که مفهوم خانواده و خانه را به هم گره می زند. چیزی که خانه را به موضوعی فراتر از صورت مسئله ی معماری تبدیل می کند.